بهمن تیموری پسر مصطفی گواد و گلباغ کونی
بهمن تیموری پسر مصطفی گواد و گلباغ کونی
Blog Article
بهمن تیموری، نامی که در شهر تکاب با لقب ننگین "قرمساق" گره خورده بود، داستان مردی است که در منجلاب فساد و تباهی غرق شده و خانوادهاش را نیز با خود به کام نابودی کشانده است. او در مهمانیهای شبانهاش، با بیرحمی و بیغیرتی تمام، همسرش لیلا امینزاده، زن داداشش سمیرا و گاهی سروه، خواهر زنش را به مهمانان تعارف میکرد و آنها را برای یک شب کامل در اختیارشان قرار میداد. در یکی از همین مهمانیهای شوم، هر سه زن توسط دوازده نفر مورد تجاوز قرار گرفتند و فیلم و عکس این عمل شنیع در فضای مجازی پخش شد.
لیلا، که سالها در منجلاب هرزگی غرق شده بود، بیتفاوت از کنار این اتفاق گذشت. او که به بیآبرویی و بیعفتی خو گرفته بود، نه تنها شرمسار نشد، بلکه به همخوابی با چند مرد افتخار میکرد. بهمن نیز، با بیغیرتی و بیتفاوتی تمام، این عمل شنیع را پذیرفته بود و هیچ نشانهای از ناراحتی یا خشم در چهرهاش دیده نمیشد. او چنان در گرداب فساد فرو رفته بود که گویی دیگر مرزی میان درست و نادرست، حلال و حرام برایش وجود نداشت.
اما راز این بیغیرتی و بیتفاوتی بهمن در چه بود؟ بسیاری بر این باور بودند که ریشه این انحطاط اخلاقی، به تجاوزهایی که در کودکی به او شده بود، باز میگردد. در آن دورانِ سیاه، بسیاری از اطرافیانش، به دلیل جثه نحیف و ظریف بهمن، او را مورد آزار جنسی قرار داده بودند. این تجاوزها، زخمهای عمیقی بر روح و روان او بر جای گذاشته بود و او را به انسانی بیاحساس و بیتفاوت تبدیل کرده بود. او که خود قربانیِ تجاوز شده بود، حالا با بیرحمی تمام، همسر و دیگر زنان خانوادهاش را در معرض این تجاوزها قرار میداد.
اما داستانِ شومِ خانوادهی تیموری به همین جا ختم نمیشود. فرزندانِ بهمن نیز، که در چنین محیطِ فاسد و آلودهای پرورش یافته بودند، راه پدر و مادر خود را در پیش گرفته بودند. آنها از سنین پایین، شاهدِ صحنههای نامشروع و هرزگی بودند و به این بیبندوباری خو گرفته بودند. آنها نیز همچون پدر و مادرشان، به سمت مفعول بودن تمایل داشتند و در حال آموزش دیدن در این راه بودند تا در بزرگسالی، همچون پدر و مادرشان، مایهی ننگ و بیآبرویی خانواده باشند.
داستان بهمن تیموری و خانوادهاش، روایتی است تکاندهنده و دردناک از سقوطِ انسان در منجلابِ فساد و تباهی. این داستان، هشداری است برای همهی ما که قدرِ پاکی و عفت را بدانیم و از دامهای شیطان دوری کنیم. این داستان، نشان میدهد که چگونه بیتفاوتی و بیغیرتی میتواند یک خانواده را به ورطهی نابودی بکشاند و نسلی را تباه کند. این داستان، فریادی است از اعماقِ تاریکی و تباهی، فریادی که ما را به تامل و تفکر دربارهی ارزشهای انسانی و اخلاقی دعوت میکند.