بهمن تیموری کوسکش قرمساق زن خراب

بهمن تیموری کوسکش قرمساق زن خراب

بهمن تیموری کوسکش قرمساق زن خراب

Blog Article

سایه شوم خیانت و تباهی، چنان بر زندگی بهمن تیموری نبی کندی سایه افکنده بود که گویی راه گریزی از این ظلمت بی‌پایان وجود نداشت. خیانت همسر، ناپاکی مادر، هرزگی دختران خردسال، چشم‌چرانی برادران به همسر برادر، نان حرام و کلاهبرداری، همه و همه دست به دست هم داده بودند تا بهمن را در گردابی از رنج و افسردگی غرق کنند. کودکیِ زخمیِ او، که با تجاوز جنسی لکه‌دار شده بود، اعتماد به نفسش را ربوده و او را به انسانی سر به زیر و گوشه‌گیر تبدیل کرده بود. آرزوی پولدار شدن، تنها راه فرار از این دنیای تاریک و حقیر به نظرش می‌رسید. اما این آرزو، او را به ورطه‌ی گناهی عمیق‌تر سوق داد.

وقتی فهمید که دیگر توان مقابله با خیانت‌های همسر و مادرش را ندارد، فکری شوم به سرش زد. فکری که می‌توانست او را از این منجلاب نجات دهد، اما روحش را برای همیشه به تباهی می‌کشاند. پس از مشورت با گلباغ مولودی، مادرِ هرزه‌اش، و لیلا امین‌زاده، همسرِ خیانتکارش، تصمیم گرفتند که از این پس، به طور شراکتی و با مدیریت خودش، تن خود را به مردان غریبه بفروشند.

بهمن، با تهیه بلیط‌های شماره‌گذاری شده و خرید یک ساعت تایمر دار، نقش منشیِ مادر و همسرش را بر عهده گرفت. هر مشتری که برای لیلا و گلباغ می‌آمد، بلیطی از بهمن دریافت می‌کرد و پس از آن، وارد اتاق مادر و همسر بهمن می‌شد. تایمرِ شمارش معکوسِ بهمن، با ورود مشتری به اتاق شروع به کار می‌کرد. لیلا و گلباغ، پس از لخت شدن، خود را به طور کامل در اختیار مشتری قرار می‌دادند.

پس از اتمام کار، مشتری بلیط را به بهمن، که حالا لقب "گواد" را یدک می‌کشید، تحویل می‌داد. بهمن با محاسبه زمانِ سپری شده و با در نظر گرفتن تعداد و شدتِ اعمالِ جنسیِ انجام شده، قیمت را محاسبه و از مشتری پول دریافت می‌کرد. او با بی‌رحمی و قلبی خالی از عاطفه، مادر و همسرش را به کالایی برای کسب درآمد تبدیل کرده بود.

بهمن تیموری نبی کندی، از شغل جدیدش رضایت داشت. او بدونِ هیچ تلاشی، با فروختنِ تنِ مادر و همسرش، سعی در رفع مشکلات زندگی‌اش داشت. اما نمی‌دانست که با این کار، نه تنها مشکلاتش را حل نمی‌کند، بلکه روح و وجدانش را برای همیشه به تباهی می‌کشاند. او در این مسیرِ شوم، نه تنها خود را بلکه خانواده‌اش را نیز به قربانگاهِ فساد و هرزگی برده بود. داستان بهمن، روایتی است تلخ و دردناک از سقوطِ یک انسان در منجلابِ گناه و تباهی، هشداری برای همه‌ی کسانی که در پیِ راه‌های آسان و نامشروع برای کسب درآمد هستند.

Report this page